می مانی و شبها پرستاره میشود
می آیی و زندگی عاشقانه میشود
میباری و همه جا تازه میشود
می تابی و دلم بیشتر عاشقت میشود
با تو بودن تکرار میشود
این تکرارها باز هم تکرار میشود و
دنیا که تو باشی از آن میشود
ای زیبای خفته ،ای رویای پنهان،ای غریب آشنا
امروزم نفس گیر است،نفس گیر
زندگی ام در سکوت است
ای پرده ی پنهان دلم و ای شکوه و عظمت پاییزی
دشت های سکوت،خلوت های شلوغ،رنگ های بس گرفته
امروز باز به یاد آن روزهایی که همیشه رویایم بود و هست
ارام می گیرم و ...
شاید این همه انتظار ،بیهوده باشد و من فقط در رویایی باشم که حقیقت ندارد.
اطرافم پر از برگهای زرد است ، درون پاییز یک دنیا حرف است ،
دلم تنگ است ، دلم تنگ است
و یک عالمه درد دل در یک فصل نو ، و من همچنان قدم میزنم
میروم در حالی که برگها نیز همسفر پاهای خسته من هستند
در حالی که صدای همه برگها در آمده ،
و این خش خش برگهاست که مرابه این باور میرساند اینک به دیدار پاییز آمده ام...